ای گنبد گیتی ای دماوند
تا کی به دو پا بند پسندی؟
تا کی تو خموشی اندر این بند؟
گفتند که مشت روزگاری
اکنون کجاست آن دماوند؟
تا کی تو نظاره گر نشینی
تا میهن و دین و جان بگیرند؟
تا کی به نظاره می نشینی
بر اشک پدر و مرگ فرزند؟
تا کی تو سکوت می کنی بر
آزادی دیو و بند دلبند؟
تا کی نگری از آن بلندا
بر شیر دلان مانده در بند؟
در دل پر خشمی از گدازه
در چهره چرا پری ز لبخند؟
تا کی به ورم ضماد بندی
تا درد تو ظالمان نبینند؟
تا چند شود سیاه این روز
تا باز ببندی آن کمربند؟
تا چند دماوندیه خوانیم؟
تعداد دماوندیه تا چند؟
گر مصلحت است این خموشی
پس چشم ز مصلحت فروبند
برخیز شراره ریز بر ظلم
تا از غضبت بدان بمیرند
بر مسند ظالمان شرر ریز
تا جمله ز عمق جان بسوزند
تا سبز شود دوباره ایران
تا باز جوانه ها برویند
تا درد و ورم فرو نشیند
تا باز شوی همان دماوند
ای کوه ز یار سبز بشنو
داغ دل مردم خردمند
یار سبز
0 نظر
» لطفا در نظرات خود از الفاظ رکیک استفاده نکنید
» لطفا نظرات خود را به زبان فارسی تایپ کنید