دلم از غصه هایت ، از تمام سختی ها و دوری هایی که کشیدی به درد آمده. مرده باد دست های من که کاری از آنها برای تو بر نمی آید. به جز نوشتن نامه ای که مثل تمام نوشته های دیگرم، به دست مخاطبش نمی رسد. وجدانم از تمام روزهایی که گذراندم و تو در زندان بودی به درد آمده. روزهایی که مناسبتش و حال و هوایش را تقویم تو فراموش کرده.تقویم تو با تقویم ما چقدر تفاوت دارد...
می دانم که در تقویم تو هیچ روزی نام ندارد. می دانم که تقویم تو کلا تعطیل است و تمام خاطراتش را فراموش کرده.نام هر روز تو روز شکنجه است و مناسبتش بی گناهیست.تقویم تو فراموش کرده که تو باید در نوروز پای سفره ی هفت سین باشی. یادش رفت که عید فطر باید مثل همه ی ما شاد خندان یا محرم به یاد اباعبدالله گریان باشی. یا چهارشنبه سوری از روی آتش بپری. تقویم تو یادش رفته که روز پدر، مادر یا دانشجو به تو هم باید تبریک گفت. شب یلدای تو را در زندان، تقویمت سانسور کرده.یا که نه در شب یلدا تو را از جمع ما سانسور کرده. می دانم به خدا می دانم که تقویمت بس ناجوانمردانه فقط 365 بار تکرار می شود.
عوضش تقویم ما تو را 365 بار تکرار می کند. نام هر روز ما روز خروش است، روز بیداری و مناسبتش تویی.
باور کن وضع ماهم بهتر از وضع تو نیست.ایران 70 میلیون زندانی سیاسی دارد.ما هم صدایمان توی گلو زندانی شده. ما حرفمان در دلمان، شعرمان در دفتر و ترانه هایمان در ساز زندانیست.خشم ما توی گلو،توی چشم، توی دل زندانیست. و برای هیچ نفس سبزی مجوز نیست.
و اگر روزی ما از این زندان ها آزاد شویم به سویت خواهیم آمد.چرا که وقتش شده مروارید وجودت را از صدف بیرون بکشیم و به اندازه ی تمام خط های سبز روی دیوار تو را بستاییم.
فقط خدا می داند که من چقدر آرزو می کنم آن کلاغ خبر چین قصه ها واقعیت داشت،تا نامه ام را به تو می رساند. تا آخر هرقصه که ما می گوییم، لب دیوار زندان می نشست و به تو می گفت که ما تا آخر ایستاده ایم.
نفس سبز
سلام
پاسخحذفطاقت بیار رفیق...
آزادی نزدیک است...