صاحب مغازه که پدر را آنطور دید پرسید: داداش خدا غصه رو دور کنه. چی شده؟
مرد که نمی توانست حرف بزند لیست را دست فروشنده داد.صاحب مغازه هم لیست را که خواند زد زیر گریه.شرمنده بود که نمی توانست آن لیست را بفروشد. همه مشتری ها از گریه ی آن دو کنجکاو شده بودند. یکی گفت:یه چیپس خریدن اینقدر گریه داره؟و لیست را که روی زمین افتاده بود برداشت و با صدای بلند خواند:
لیست آرزوهای من:
" 1- یک بار دیگر بتوانم آزادانه مچ بند سبزم را به دست ببندم.
2- وسط خیابان یا توی اتوبوس یا زنگ تفریح یا پای سخنرانی مدیرمان بلند داد بزنم یا حسین میر حسین.
3- روزی بیاید که شعارهایمان را به جای دیوار روی پلاکارد بنویسیم و آزادانه راهپیمایی کنیم.
4-روزی برسد که هرکس-یکیش هم من-بتواند آزادانه شعرش را و حرفش را با نام خودش منتشر کند و بخواند.
5-روزی بیاید که خوانندمان،نویسندمان و هموطنمان در مملکت خودمان بخواند و بنویسد و زندگی کند
6- روز پیروزی را در جمع یارانی جشن بگیرم که الان فقط یک نام مستعار از آنها می دانم.
7- اگر در راه آزادی گلوله خوردم: خانواده ام فراموشم کنند؛
دوستانی که یک عمر حرفم را نفهمیدند بالای سرم باشند و چشمهایشان را قبل رفتن ببینم؛
بین گلوله خوردن و مردنم آنقدری وقت باشد که یک دل سیر خودم را که در راه آزادی در خاک و خون افتاده ام ببینم لبخندی بزنم،و آنقدر رمق که یاحسین بگویم و حسینم را صدا کنم.لابد تا ابد همه می گویندمیر حسین."
راستی اگر مردم سر قبرم ننویسید جوان ناکام. اگر این لیست را خوانده باشید می فهمید من از آن جوان هایی نبودم که هزار تا آرزو داشته باشند. من فقط 7تا آرزو دارم. تو را به خدا 7تا خیلی زیاد است؟
وقتی که مرد لیست را تمام کرد دید اشک در چشم همه حلقه زده.اما چون همه با هم بودند کمتر حس شرمندگی می کردند. شاید اگر همه پولشان را روی هم می گذاشتند میشد آن لیست را خرید.
وحالا آن پدر...نمی دانم، شاید زندان باشد، شاید در حصر، شاید هم خارج رفته باشد. شاید هم نه، دارد در داخل کشور با یک اسم مستعار در فضای واقعی یا مجازی فعالیت می کند. شاید در گور است.شاید هم توی خانه روی مبل راحتی لم داده و دارد فوتبال می بیند.
و آن دختر... شاید نداند که آرزو هایش چقدر شبیه نفس سبز است.
ولی من از شما دو تا خواهش دارم. یکی اینکه خانه هایتان را خوب بگردید و لیست آرزوهایتان را پیدا کنید.دوم اینکه اگر هر کدام از شما به هر کدام ازاین 7تا آرزو رسیدید محبت کنید و یادی هم از آن دخترک کنید تا اقلاً پدرش کمتر شرمنده شود.
نفس سبز
0 نظر
» لطفا در نظرات خود از الفاظ رکیک استفاده نکنید
» لطفا نظرات خود را به زبان فارسی تایپ کنید